مرا ببوس...زمان وداع ما شده است.
پرنده از قفس این و ان رها شده است.
گریه ی غرق مکن صبور باش و مرا ببین.
دوباره چشم تو دریا ی ربنا شده است.
چسباندی مرا به سینه ی پر مهر خویش
عزیز من!دلم از سینه ام جدا شده است.
بگو چگونه بمانم در این دیار خراب.
شبان این گله با گرگ همصدا شده است.
کدام دست به زخم من و تو مرهم زد؟
کدام پنجره روی من و تو باز شده است؟
از این قبیله ملولم سفیر صبح کجاست؟
شب قبیله ی من خالی از خدا شده است.
بیایی بر هفت سین سفره مان نام
تو را اضافه خواهم کرد.
فرشته ای را در قطعه سنگ مرمری دیدم و انقدر
ان سنگ را تراشیدم تا او را
ازاد کردم.
ان چنان زی که گر از حادثه بر باد روی
حسن نامت نگذارد که تو از یاد روی
من صدای نفس باغچه را میشنوم و صدای
ظلمت را وقتی برگی میریزد.
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی است.
خوش به حال لک لک ها که مرگشون گاف نداره.
خوش به حال لک لک ها که عشقشون قاف نداره
خوش به حال لک لک ها که خوابشون واو نداره
با بالها ی سپیدشون تو اسمون پر میزنن
رها و شاد بی دغدغه به هر کجا سر میزنن
شاد وخوشن تو ی هوا از عشق پر پر میزنن
شاعرش مرحوم حسین پناهی بازیگری که من خیلی دوستش داشتم.
زندگی به هیچ چیز نمی ارزد.ولی ارزش هیچ
چیز به اندازه ی زندگی کردن
نیست.
هر مردی داماد میشود ولی هر دامادی مرد نمیشود.
قوی ترین شخص در جهان کسی است که بیش
از همه تنها باشد.